نوشته اصلی توسط
خانوم
سلام
25 سالمه دوسال عقد بودم و4 ساله که ازدواج کردم زندگی مجردیم فوق العاده خوب بود و هیچ خاطره بدی ازش ندارم و به عکس خیلی ام دوسش داشتم و دارم قصد تعریف از خودم رو ندارم اما واقعا واقعا یه دختر پر جنب و جوش و باهوش و درس خون و هنرمند بودم که واقعا از هر انگشتش یه هنر میباره کلا قابل قیاس با هم سن و سالای خودم نبودم همیشه تو هر برحه ای از زندگیم تو هر محیط جدیدی که وارد میشدم هم نفر اول بودم هم زبان زد و خلاصه تو زندگیم هیچی کم نداشتم و اولین هدفم از ازدواج این بود که بتونم یه پسر جوون و خوشبخت کنم و براش تو هیچ زمینه ای کم نذارم اما به عکس تمامی نیتهای خوب و خالصی که داشتم از وقتی که متاهل شدم مشکلات خیلی خیلی زیادی رو متحمل شدم نسبت به اطرافیان هم سن و سالم و حتی بزرگتر ازخودم اما با همه مشکلاتی که تو زندگیم پیش اومد به کمک خدا و توسل به ائمه تونستم از افسردگی نجات پیدا کنم چرا یک قدم بیشتر باهاش فاصله نداشتم خوبیهام انقدر زیاد بود که خانواده همسرم فکر میکردن از سیاستمه و در باورشون نمی گنجید یه آدم انقدر نسبت به خانواده شوهرش محبت داشته باشه و فکر میکردن فیلمه و من رو به خاطر تجربیاتی که از عروسای قبلی داشتن به چشم منفی میدیدن و خیلی مسائل دیگه که به کمک خدا و حجت درونی ای که بهم داده یعنی عقل تونستم سربلند از این امتحان بیرون بیام هرچند گاهی اوقات بازم اذیت میشم ولی کنترلش برام سخت نیست اما مشکل بزرگترم همسرمه همون کسیکه باعث شد تا مرز افسردگی پیش برم و از ناراحتی زیاد تیروئید بگیرم و دیگه نه ذوق انجام دادن کاری و دارم نه حوصلشو همسرم یه آدم کاملا منزوی یعنی تمام ویژگیهای یک فرد بااختلال منزوی رو داره به جز یکیش اون هم میل به رابطه جنسیشه که قویه تو این زمینه و اتفاقا خیلی هم خوبه یعنی فقط تو همین زمینه هیچ مشکلی با هم نداریم اونم چون همسرم خودشون دوست دارن و همراهن منم هم باهاشون همراهم اما تو سایر مسائل با هم مشکل داریم یعنی من با ایشون مشکل دارم چون خیلی از رفتارها رو یکجا باهم دارن مثلا منزویه کم حرف و گوشه گیره بود و نبودش تو خونه احساس نمیشه زودرنجه و چون اعتماد به نفس فوق العاده پایینی داره کوچکترین حرفی بهش بر میخوره جوری که نمیشه باهاش دو کلمه حرف زد هر چی بگی جوری باهات بحث میکنه که از حرف زدنت پشیمون میشی خسیسه طوری که واقعا من از نامزدیم تا الان یه خاطره خوش باهاش ندارم که دلمو به اون خوش کنم و ازش راضی باشم تو دوسال اول ازدواجمون ازم توقع داشت وقتی دو کیلو سیب زمینی میخره میاره خونه کلی ذوق کنم قربون صدقش برم و تشکر کنم که لطف کردن و دو کیلو سیب زمینی خریدن راستش منم اینکارارو میکردم ولی از درون خیلی ناراحت می شدم و بالاخره بهش فهموندم که این اخلاقش اذیتم میکنه و الان فقط ازش تشکر معمولی میکنم هر چند مشخصه از نظر خودش داره کار خیلی بزرگی انجام میده سیب زمینی میخره اینکه میگم سیب زمینی چون قوت غالبمونه یعنی کل خرید همسرم سیب زمینی و پیاز و نون و تخم مرغه و گوجه والسلام شاید ماهی یه بار یه میوه ارزون بخره گوشتم اصلا یادم نمیاد اخرین بار کی خریده شاید یک سال پیش شایدم بیشتر و مرغم سالی یکی دوبار شاید بخره کادو اینام که اصلا حرفشو نزن گه گاهی ام به اصرار من گل میخره و توقع داره با همون یه شاخه گل من بپرم هوا و شب از ذوقش خوابم نبره هم دوستای خوبی داره هم خانواده خوبی داره هم خانواده منو دوست داره ولی با هیچ کدوم ارتباط نداره و اگرم خونه اقوام بره فقط بخاطر اینه که حوصله گله و شکایتشونو نداره خیلی خیلی بچس یعنی رشد عقلی و سنیش با هم نمیخونه هیچ درکی از محیط اطرافش و اتفاقاتی که میوفته نداره تو هیچ کدوم از موضوعات اطرافیانش داخل نمیشه و کاملا خنثی عمل میکنه انقدر بیخیاله که خانواده همسرم فکر میکنن من یادش میدم و نمیذارم رفت و آمد کنه اصلا مردونگی و غیرت نداره و من هیچ حامی و پشتوانه ای ندارم اصلا دلم بهش گرم نیست به عنوان یک تکیه گاه و مرد زندگی چون خودش نیاز داره یکی تکیه گاهش باشه به هیچ عنوان نمیتونه هیچ تصمیمی بگیره و همیشه دوست داره دیگران براش تصمیم بگیرن اگر تو محیطی باشه که دونفرشون ناراحت باشن تو روابطش تاثیر میذاره و منتظره عکس العمل اونهاست و انگار که نمیتونه دیگه کاری کنه همیشه گنگه و مات و مبهوت و گیج و سردرگم چون نمیتونه مسائلی که پیش میاد و هرچند کوچیکم باشن آنالیز کنه با اینکه زن ولخرجی نیستم و هیچ چیز گرونی نمیخرم و از دستم همه کاری برمیاد و بیشتر احتیاجاتمو خودم باهنر خودم تهیه میکنم و کاملا عقل معاش دارم و فکر اقتصادیم فوق العادس بازم اگر بخوام چیزی بخرم میگه گرون نیست؟الان لازمه بخری؟واقعا لازمش داری؟!!! و این خیلی بهم بر میخوره شاید بگین تو خسیسش کردی و ازش چیزی نخواستی ولی باور کنین ازش خواستم یا حتی بهش فهموندم چیا دوست دارم اما اصلا دستش به خرج نمیره اگرم بخواد بخره دنبال چیز ارزونه